شرحی بر انسان
انسان سه بعدی
مقدمه :
اطاعت جسم و روان انسان از روح او
روان (نفس انسان) می تواند فریب بخورد ، چون ذات جسم و رابطه آن با روان بر مبنای تغییر است . اندیشه های مثبت و زیبا است که روان انسان را از فریب خوردن نجات می دهد و روح انسان را مسلط می کند بر جسم و روانش .
به خاطر ویژگی منحصر به فرد مغز انسان در بین سایر جانداران ، انسان از ابتدای خلقت خود همیشه تلاش می کرده است تا با مشاهده طبیعت محیط اطرافش و همچنین با مشاهده رفتار سایر موجودات ، روی مشاهدات خود تامل و یا روی آنها تمرکز و تفکر کند و با بهره گیری از مشاهدات خود توانسته است ساختار منطق درونی خود را پایه گذاری نماید و بر مبنای این منطق به مطالعه بیشتر و گسترده تر درباره طبیعت خود و طبیعت محیط پیرامونش بپردازد . پس از آن بشر با تدوین و مکتوب کردن تفکر ها و تامل ها و تجربه هایش از زندگی کردن با طبیعت محیط پیرامونش ، توانسته است تا مکاتب فرهنگی ، اخلاقی و مکاتب علمی را خلق نماید ، تا از آن پس برای ساختن نظام های فکری خود از آنها بهره ها بگیرد . اما تمام این تلاش های بشر به خاطر این بوده است تا ، مثل " آدم "! رفتار کند . یعنی تلاشش این بوده است که با همنوع های خود و یا با سایر موجودات و همچنین با طبیعت محیط پیرامونش بصورت عادلانه رفتار نماید .
روح ، روان و جسم ( ابعاد ممکن ، وجودی انسان )
اگر تصور کنید روح و روان و جسم ، سه تا حلقه متصل به هم را تشکیل می دهند ، حلقه روان واسط بین جسم و روح می باشد.
برای شرح این موضوع ، از دو جهت موضوع مذکور قابل توضیح و تفسیر می باشد :
الف – ارتباط روان با جسم
ب – ارتباط روان با روح
الف : ارتباط روان با جسم
روان با جسم از طریق حواس پنجگانه ( بینایی ، شنوایی ، بویایی ، چشایی ، لامسه ) به قرار زیر ارتباط برقرار می کند . هر یک از حواس پنجگانه وقتی چیزی را حس می کنند اطلاعات مربوط به آن را به روان ارسال می کنند ، روان اطلاعات دریافتی را سازماندهی و در حافظه خود آگاه مغز ذخیره می کند . به همین خاطر روان برای آنکه بتواند اطلاعات دریافتی را سازماندهی و ذخیره نماید ، باید ابتدا آنها را درک کند و بفهمد . و اما روان انسان برای آنکه بتواند اطلاعات مذکور را درک کند باید چیزهایی را که حس می کند را از طریق آواها و صدا ها ، نامگذاری نماید و با قرار دادن آواها در کنار همدیگر ، آنها را به صورت کلمه به کلمه در آورده و قانونمند کند و آنها را به یکدیگر مرتبط سازد تا روان بتواند آنها را درک و در حافظه خود آگاه مغز ذخیره نماید . فلسفه کشف زبان توسط بشر هم ، به همین موضوع مرتبط بوده است .
زبان از ویژگی های خاص انسان است که بیشترین تاثیر را در تفاوت بین انسان و سایر مخلوقات ( موجودات طبیعی ) داشته است و انسان توسط زبان ، توانسته است که هویت خودش و عوامل طبیعی محیط اطرافش را درک کند تا بتواند پیشرفت کند و مدعی فرمانروای بر طبیعت بشود و توانایی کنترل زیست محیط و سایر عوامل طبیعی را بدست بیاورد .
در ادامه ، پس از آنکه حواس انسان اطلاعاتی را به روان ارسال نمودند و روان آنها را درک و در حافظه خودآگاه مغز ذخیره کرد و تا حواس ، چیزهای جدیدی را مشاهده نمود و اطلاعات آنها را برای روان ارسال کرد ، روان ابتدا اطلاعات دریافتی جدید را با اطلاعات درک شده قبلی که در حافظه خود آگاه ذخیره شده اند مطابقت می دهد و مقایسه می نماید . لذا اگر اطلاعات جدید با اطلاعات ذخیره شده قبلی ، مشابهت و مطابقتی داشته باشند با اطلاعات قبلی ادغام شده و باعث می شود روان اطلاعات موجود قبلی را قویتر درک نماید . اما اگر هیچ گونه ارتباطی با اطلاعات ذخیره شده قبلی نداشته باشد روان اطلاعات جدید را سازمان دهی و مستقل از دیگری ، در جای دیگری از حافظه خود آگاه مغز ذخیره می نماید . به این طریق یادگیری های مربوط به ارتباط روان با جسم انسان تکرار می شوند و ادامه می یابند .
وقتی درک انسان از طبیعت ، خود و محیط اطراف خود ، در طول زمان گسترش یافت . روان ، حجم وسیعی از اطلاعات دریافتی را در حافظه خودآگاه مغز ذخیره می نماید و از تبادل و ارتباط اطلاعات ذخیره شده نتایج بیشماری می گیرد و مجددا ، نتیجه گیری های خود را در قالب افکار و اندیشه ها ، در حافظه خودآگاه ذخیره نماید و این فرایند همچنان و تا پایان عمر طبیعی انسان ادامه می یابد و گسترش داده می شود و وقتی افکار و اندیشه های انسان به طور مرتب تکرار میشوند . روان ، آنها را به حافظه ناخودآگاه مغز منتقل میکند تا انسان طوری رفتار کند ، گویی که اراده ای از خود ندارد .
روان انسان می تواند افکار و اندیشه های دیگران را از طریق حواس فیزیکی خود دریافت کند و آنها را تجزیه و تحلیل و سپس درک نماید و در حافظه خودآگاه مغز خود ، ذخیره کند .
و اما انسان دارای یک ویژگی یا خصوصیت ذاتی است که به صورت بلقوه در طبیعتش وجود دارد ولی در ابتدا فعال نبوده و با واژه هیجان آن را نامگذاری نموده است که با فعال شدن آن ، یکی از حالت های زیر که ذاتی و بلقوه و وابسته به جسم هستند ، خودش را آشکار می نماید .
حالت هایی که در نتیجه هیجان از جسم انسان بروز می کنند : شادی ، تعجب ، غم ، خشم ، ترس
اما هیجان چگونه در انسان فعال می شود ؟
روان ، تحت تاثیر اطلاعات دریافتی جدید از طریق حواس پنج گانه و یا با تبادل درونی اطلاعات ذخیره شده در حافظه خودآگاه مغز به بازبینی و یاد آوری یک فکر و یک اندیشه می پردازد که در نتیجه آن هیجان در جسم فعال می شود و با توجه به اینکه حالت شادی ، حالتی مثبت است و در پی بازبینی و یاد آوری یک فکر و اندیشه مثبت فعال می شود و حالت تعجب ، خنثی است و زمانی فعال می شود که حس های انسان یک رویداد غیر عادی و غیر معمول مشاهده نمایند و حالتهای غم و خشم و ترس منفی هستند ، و زمانی فعال می شوند که روان یک فکر و اندیشه منفی را باز بینی و یاد آوری نماید .همه این حالات انسان بسته به نوع فکر و یا اندیشه ای که دارد و یادآوری می کند ، آیا مثبت است یا منفی یا خنثی بر روی جسم انسان تاثیر می گذارد و افکار و اندیشه ها ، نوع حالت بوجود آمده از هیجان را که کدام یک از حالتهای شادی ، تعجب ، غم ، خشم و ترس باشد را تعیین می کنند .
اگر فکر و اندیشه بازبینی شده مثبت باشد ، انسان مهیج دچار حالت شادی در جسم خود می شود و اگر فکر و اندیشه جدید باشد انسان مهیج ، حالت تعجب را در جسم خود منعکس می کند اما اگر فکر و اندیشه بازبینی شده منفی باشد انسان مهیج دچار یکی از حالت های غم ، خشم و یا ترس در جسم خود می شود .
اما ساختار سلامتی جسم انسان بر مبنای افکار و اندیشه های مثبت است که با تاثیر آنها برروی جسم ، جسم انسان را دچار هیجان میکند و به دنبال آن حالت شادی را در جسم انسان فعال می نماید ، بنیان نهاده شده است . در واقع فلسفه وجودی زندگی انسان سلامتی او است که قسمت اعظم آن مربوط به هیجان شادی ناشی از تاثیر افکار و اندیشه های مثبت بر روی جسم او می شود . به عبارتی دیگر اگر افکار و اندیشه های انسان مثبت باشند هیجان شادی را در انسان فعال می سازند که به دنبال آن شخصیت انسان از صفات پنج گانه ( احساس دوست داشتن ، احساس مهربانی ، احساس فداکاری ، احساس شجاعت و احساس شهامت ) شکل می گیرد و در رفتار ها و کنش ها و واکنش های او منعکس می شوند .
مفهوم حالت هایی که در وجود انسان ، ذاتا وجود دارند و انسان آنها را با واژهای دوستی ، مهربانی ، فداکاری ، شجاعت و شهامت نامگذاری نموده است به قرار زیر می باشند :
دوستی ; حالتی است که انسان خودش را دوست می دارد و همینطور دیگرموجودات را دوست می دارد .
مهربانی ; حالتی است که انسان با حرفها و نگاه های مثبت و زیبا و با سایر حس های مثبت و زیبایش ، با خود و دیگر موجودات طبیعی رفتار می نماید .
فداکاری ; حالتی است که انسان چیزهای با ارزش مادی و معنوی پایین تر ، را فدای چیزهای با ارزش مادی و معنوی بالاتر ، میکند . مانند : پول و سلامتی جسم . انسان پول و ثروت خود را فدای سلامتی جسم خود و یا شاید اگر انسانی دارای ارزشهای معنوی بالا باشد ، فدای سلامتی جسم دیگران و حتی دیگر موجودات طبیعی ، می کند . که سلامتی جسم ، بالاتری ارزش مادی برای هر انسانی دارد .
شجاعت ; حالتی است که انسان ارزش نفس و وجود خود را می داند و آن را به درستی درک کرده است و به توانایی های خود اعتماد و اطمینان دارد به همین خاطر هیچ مانعی نمی تواند جلوی تلاش او برای حل مسائل و مشکلات را بگیرد .
شهامت ; حالتی است که انسان کمبود ها و مشکل های خود را می داند و آنها را به وضوح پذیرفته است و با آسودگی بر آنها غلبه می کند تا راه حلی برای پیروزی بر آنها بیابد .
ب – ارتباط روان با روح
روان از طریق اطلاعات مربوط به اعمال ، را که دریافت می نماید با روح ارتباط برقرار می کند . وقتی که روان اطلاعات مربوط به عملی "خوب" و یا عملی "بد" را دریافت می نماید ، ابتدا آن را درک می کند . برای اینکه روان بتواند اطلاعات مربوط به عملی را درک کند و سپس آنها را در حافظه معنوی مغز ذخیره نماید ، باید ابتدا به اعمال و کردار طبیعی خود ، ایمان بیاورد و "اعمال طبیعی" خود را تعریف کند و برای اینکه بتواند آنها را تعریف کند باید اعمال طبیعی خود را به دو گروه خوب و بد تقسیم نماید و به خاطر اینکه بتواند خوب و بد اعمال را تشخیص بدهد ، اعمال را با ارتباط سلامتی جسم خود با سلامتی جسم دیگران و دیگر اجسام و موجودات طبیعی ، به صورت زیر تطبیق و شرح می دهد .
عملی که باعث شود ، انسان به سلامتی جسم خود و سلامتی جسم دیگر انسانها و دیگر موجودات زنده و عوامل طبیعی دیگر ضرر برساند عملی بد تلقی می کند و عملی که باعث شود برای سلامتی جسم یک انسان سود و منفعت داشته باشد ، در حالی که برای سلامتی جسم دیگر انسانها و دیگر موجودات زنده و عوامل طبیعی دیگر ضرری " نداشته باشد " عملی خوب می باشد .
انسان برای تعاریف اعمال خوب و بد ، واژه اخلاق را خلق نموده است تا اعمال خود را بر مبنای اخلاق بسنجد .
لذا وقتی روان اطلاعات مربوط به عملی خاص را دریافت می کند ابتدا آن را با شاخص اخلاق تجزیه و تحلیل می کند تا آن را درک نماید و سپس در حافظه معنوی مغز ذخیره می کند .
به عبارتی دیگر اعمال مادی انسان پایه و اساس افکار و اندیشه های معنوی انسان هستند و این اعمال دو حالت دارند : یا اعمالی خوب هستند و یا اعمالی بد می باشند و در واقع انسان با نامگذاری های مختلف (اعمال زیبا و اعمال زشت ، اعمال پسندیده و اعمال ناپسند و ... ) این حقیقت یا وِیژگی های ذاتی خود را برای درک بهتر حالات درونی خود شرح می دهد .
در ادامه وقتی روان انسان یک عمل خوب را که در قالب یک فکر یا اندیشه معنوی خوب در حافظه معنوی مغز ، ذخیره کرده است را به هر دلیلی بازیابی و یادآوری کند ، آن فکر و اندیشه معنوی خوب تاثیری را بر روی روح انسان می گذارد که باعث آرامش در تمام وجود انسان و (آرامش روح انسان ) می شود و در نتیجه این آرامش روحی است که انسان ، عشق را به معنای حقیقی تجربه می کند و در حالتی قرار می گیرد که عمل پرستش (ستایش با پاکی منظور و یا شکر گذاری با اخلاص نیت ) را به جا می آورد .
به عبارت دیگر آرامش پدیده ای مادی و جسمانی نیست و همچنین عشق ، که در پی آرامش است که هویت خود را آشکار می سازد . لذا آرامش و عشق تجربه هایی هستند که در نتیجه دریافت اطلاعات مربوط به اعمال خوب انسان که از طریق فعالیت ارتباط روان با روح دریافت شده اند ، بوجود می آیند .
http://besuyeeshgh.blogfa.com/